گلابدان و تشکر از فردائیان
سلامی و سپاسی چو بوی خوش آشنایی
یزدفردا "گلابدان :از قدیم الایام خوانده و شنیده بودیم: هر آدمی که از بندگان خدا، به خاطر زحمتی که کشیده اند تشکر نکند فی الواقع شکر خداوند عالم را به جا نیاورده. حالا که عدو سبب خیر شد و سوژه یک مطلب طنزی به ذهنمان خطور نمود و آن را برای فرداییان ارسال کردیم و آنها اگرچه فردایی هستند ولی بر خلاف برخی ادارات و سازمان ها اصلا اهل امروز برو فردا بیا نیستند و مطلب ما را همان روز به دست انتشار سپردند، بر اساس آن آموخته طلایی دیروزهای دور، تصمیم گرفتیم که نوشته ای برایشان ارسال کنیم و از لطفشان سپاسگزاری نماییم.
و آن نوشته تشکرآمیز، شد همین که دارید می خوانید. بسیار مسرور و مشعوفیم که آن مطلب طنز، مورد توجه عزیزان قرار گرفت و ما به طور رسمی عنوان گلابدان را در یک گوشه ای از این دنیای وسیع مجازی به ثبت رساندیم. کلی هم کیف کردیم از آن دو خط مقدمه ای که فردایی ها آورده بودند و به آن کوتاهی، حق مطلب را درباره طنز، به طور کلی، ادا کرده بودند.
البته که ما سر قولمان هستیم و دوستان عزیز را بدون طنز نمی گذاریم، اما درباره معرفی خودمان، یک عرایضی داریم که امیدواریم مورد قبول عزیزان واقع گردد. اهالی طنز، تعریف از خود نباشد، به طور کلی، آدم های محجوب و سر به زیری هستند. خیلی نمی خواهند مورد توجه دیگران باشند. چه بسا وقتی روبروی دیگران قرار بگیرند لحن گزنده اشان از کار بیفتد و نطق شیرینشان کور شود و دیگران خیال کنند لال مادرزادند. اما همین که چیزی بنویسند تا نقطه تاریکی روشن شود و امر شکسته بسته ای اصلاح گردد برایشان کافی است.
دیگر این که دلشان نازک است به نازکی برگ گل. بی دلیل نیست که هر حرف تلخی را به شیرینی شوخی می آمیزند تا دل کسی نرنجد، چراکه به قول آن رند شیرازی معتقدند:
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بنابراین با همه این شیرین کاری ها در سخن، باز هم می ترسند که نکند حرفشان آدم انتقاد ناپذیری را برنجاند. آن وقت آن آدم انتقادناپذیر، بخصوص که صاحب مسند و صاحب قدرت باشد و طنز را هم نشناسد و ایضا خدا را هم نشناسد، بشود موی دماغ آرامششان و گوشه خلوت و ساعت فراغت برایشان نگذارد. بنابراین ترجیح می دهند نامشان مستعار باشد و امنیتشان برقرار. وگرنه این همه طنزپرداز که داریم، چرا همه با نام مستعار مطلب نوشته اند و تا مدت ها هویتشان را از دیگران مخفی می داشتند؟
دیگر این که طنز یک درد است که از درون می جوشد. وقتی طنزپرداز شناخته شده نباشد، حرف دلش را می زند. اما وقتی شناخته شد، چه بسا دیگران به او سفارش کار بدهند و موضوع و مضمون و سوژه تحمیل نمایند. آن وقت است که دیگر حرف حرف خودش نیست. دارد سیاسی کاری می کند. البته درست است که طنزپرداز باید حرف دل مردم را بزند. اما حرف دل مردم را. نه حرف دل بعضی گروه ها و جناح ها را. آن وقت اگر قبول کرد و حرف جناحی زد که دیگر مردمی نیست. اگر هم قبول نکرد و خواست فراجناحی باشد، آن وقت است که دوباره باید دلی را بشکند و کینه ای را برافروزد و الی آخری که معلوم نیست به کجا می رسد.
پس چه بهتر که همان گوشه دنجش بنشیند و کمتر آفتابی شود. حرفی بزند و نصیحتی بکند و لبخندی توی باغچه لب ها بکارد و همین دیگر. آن چه شرط بلاغ است با دیگران بگوید. آن ها می خواهند از سخنش پند گیرند و خواه ملال گیرند.
همه این ها را گفتیم ولی بدان معنا نیست که قرار است تا ابدالدهر ناشناخته باقی بمانیم. حتما یک روزی روزگاری اگر قابل باشیم خودمان را معرفی می کنیم. عجالتا دوستان بدانند که اهل مطبوعاتیم و یک سمت مدیرمسئولی و سردبیری توی همین استان داریم و شاید هفت هشت سالی در یک نشریه شهرستانی ستون طنزی می چرخاندیم و اگر بیشتر بگوییم دیگر نیازی به معرفی نخواهد بود. اصلا هم ادعایی نداریم و خاک پای اهل قلم و رسانه ایم و مخلص فرداییان عزیز.
البته حرف بسیار است و مجال اندک. یک گلابدان بیشتر نیست اما اگر بخواهی در سخن را باز کنی عطر دلنشین آن خیلی دوردست ها می رود. ما هم به همین بسنده می کنیم.
مثلا می خواستیم یک تشکر خشک و خالی بکنیم، اما رفتیم تا کجاها؟
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 21,ژانویه,2025